زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شدهام بیکـس و بییـار خـدایا چه کنم شده روزم چو شبِ تـار خدایا چه کنم من که عمری گره از کار همه وا کردم شـدهام سخـت گـرفـتـار خـدایا چه کنم خانهام گـشته عزا خانۀ زهـرای جوان زیـنـبـم گـشـته عـزادار خـدایا چه کنم ترسم این است شود عمر علی طولانی بعـدِ زهـرا گـلِ بیخـار خـدایا چه کنم بعد زهرا یلِ خیبر به چه روزی افتاد وای از این طعنه اغیار خدایا چه کنم شب که آیم به مـزارش نگـرانم نـشود زینب غـمـزده بـیـدار خـدایـا چه کـنـم از حسن چادرِ خاکی شده پنهان کردم مـانـدهام با در و دیـوار خـدایا چه کنم لـختۀ خـونِ روی پیـرهـنش را شـستم مـانـدهام با سـرِ مـسـمار خدایا چه کنم تا ستون حـرم افـتاد زمین زینب گفت بـعـد عـبـاس عـلـمـدار خـدایـا چه کنم بیاباالفضل روی ناقه نشستن سخت است بـیـن نـامحـرم و انـظار خدایا چه کـنم دید این قـافـله را قافـلـهسالاری نیست شـمـر شد قـافـلهسـالار خـدایا چه کـنم زینب پـردهنـشین را به اسیـری بردند من کجا کوچه و بـازار خـدایا چه کنم |